بچه ها حالم خیلی بده من خیلی دوسش داشتم عاشقش بودم و فک میکردم قرار باهم ازدواج کنیم ....
ولی اون نمیدونم چی تو سرش
همیشه همراه هم بودیم همه چی خوب بود تا اینکه من دیگه خسته شدم از اینکه اهل گشت و گزار نبود و منو با خانواده ای کسی اشنا نمیکرد
ولی اگ چیزیو دلم میخواست ب هر سختیم که بود واسم میخرید
خیلی عاشقانه دوسم داشت باورش سخته ی وقتایی که میخواستم باهاش تموم کنم چجوری گریه میکرد برام ....
حتی چیزای مسخره مثل گلدون گل عروسک اگ اراده میکردم برام میخرید....
ولی من بهونه گیریام شروع شد
در اخر با شکستن غرورش کات کردم
پشیمون شده بودم ولی اطرافیان نمیزاشتن برگردم بهش