وای بچه ها پسر عمم دیشب شام اومد خونمون با عمم اینا بعد شوهر من چند دقیقه رفت پارکینگ ماشینشو جا به جا کنه من چایی اوردم واسشون گذاشتم روی میز زیرش ی کتاب بود یهو پسر عمم که چهار سال ازم بزرگتره بهم گفت الهی دورت بگردم عمویی اینو نزار اینجا وای از خجالت آب شدم بعدشم هزار بار دیگه قربون صدقم رفت جلوی شوهرم یا یهو نگاهش میکردم میدیدم از قبل زل زده بهم عمم هیچی بهش نگفت همش میترسیدم شوهرم چیزی بگه دعوا بشه حالا شوهرم از دیشب باهام حرف نمیزنه انگار تقصیر منه😐😐
ارسطو هست عمویی
قبلا میخواستت یا همچین رفتاری داشته باهات
عمویی؟؟؟
وا بگو 🥚 داشتی با خودش دعوا راه مینداختی چیکار من داری
تقصیر توهم هست ، منم جا شوهرت بودم ناراحت میشدم
چرا جوابشو نمیدی؟
خب شما که میدونستی همچین ادمیه چرا باهاش ارتباط داری؟ اگه نمیدونستی هم از الان قطع کن برو با همسرتم صحبت کن نزار ریشه دار شه مشکل
پسر عمه‌ی کم عقلللل پسر عمه‌ی کم عقللل
به همت بگو عینه یه خانم سنگین باهات صحبت کنه
اگه خاطرخواه بود قطعا میومد خواستگاریت، بعضیا روانین فقط بجای تیمارستان تو شهر ولن
قبلانم اینجوری بود؟
به شوهرت بگو عین خواهر برادر بزرگ شدین بخاطر همین انقدر راحته یخورده از فکر بیاد بیرون
مریضه وهرزه
اگه شما بدت اونده
دیگه قطعه رابطه کن
اگه شوهرت ناراحت میشه نباید بذاری زندگیت مهمتره
همه مثل هم نیستم یکی مثل من یکی مثل پسر عمه بوسم هم کنه ناراحت نمیشه
ب شوهرت بگو پسره شیرین عقله
از عمویی گفتنش بفهم🙄
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
