دلم میخواست میتونستم از اول با شوهرم شروع کنم تو این دوسال عقد اشتباهات خیلی زیادی داشتم حرمتای زیادی شکسته شده دیگه نمیتونم تو روی شوهرم و خونوادش نگاه کنم همخ ارزوم اینه میتونستم از صفر شروع کنم با شوهرم اشتباهای گذشته رو نمیکردم خیلی بچگی کردم خیلی دیر فهمیدم چقدر عاشقشم
چقدر غر زدم قشقرق و جنگ بپا کردم سر چیزایی ک هیچ ارزشی نداشتن نفهمیدم ک وجود شوهرم از همه چیزای دنیا با ارزشتره اون خیلی صبر کرد بپام ولی دیگه نمیتونم جلوشو بگیرم شاید رسم عاشقی اینه که میبینم باهام اذیت میشه عذاب میکشه بذارم برم تا زندگی خوبی داشته باشه دیگه فایده نداره
همه ارزوم اینه که پدر بچم باشه😭😭😭