برام یه مورد ازدواج پیش اومده من 19 سالمه و پسره 30. پسره هم تو شرکت شخصی کار میکنه
و کارش دولتی نیست....اینم باعث ترس میشه
من آدمه سخت پسندی هستم و هر کسی به دلم نمیشینه قرار هم نیست همه ی جنس های مخالف به دله آدم بشینه که....مامانم عکس پسررو نشون داد و من دیدم گفتم مامان پسره اونی که میخوام نیست من آدمیم که قاطع هستم و حرفم یه کلامه و تصمیم دیگه عوض نمیشه و خانوادم گفتن سریع رد نکن اول بزار یه جلسه بیان تا قشنگ ببینیش...اونا یه شب اومدن و درست نتونستیم رو به روی هم بشینیم و دقیق نشد که همو ببینیم من در انتظار بودم که خانوادش بگن برین صحبت کنین اما نگفتن و رفتن روزه بعدش مادرش تماس گرفت و گفت چیشد منم گفتم مامان من نتونستم درست ببینمش مامانم هم بهشون گفت یه جلسه تشریف بیارین پسرو و دختر باهم حرف بزنن خلاصه که اومدن و صحبتامونو کردیم و رفتن و حالا من هر چی فکر میکنم دو دلم حس میکنم اون جاذبه فیزیکی رو نداشت اون حس خواستن (علاقه عه) نبود! و خودم هنوز اونقدر به بلوغ فکری نرسیدم که بخوام کسی رو برای یه عمر زندگی انتخاب کنم و نیاز به زمان دارم تا به این تکامل برسم
و از یه طرف هم ازدواج سنتی رو زیاد قبول ندارم و نمیتونم نشناخته کسی و انتخاب کنم و بعد بخوام عاشقش بشم...شاید هم عاشقش نشدم نمیشه که اینطوری..
مادرش هم گفته حالا دختر پسر در ارتباط باشن تا بعد سریع تصمیم نگیرید هوووووف
نمیدونم چکار کنم اگر میشه راهنمایی کنین کسایی که اطلاعات دارن ممنون