شهریور ماه باردار بودم
۹ هفته بودم که دوست صمیمیم هم باردار شد
تا اینکه
۹ هفته از دوستم جلوتر بودم
دوتامون هم خوشحال بودیم
خو
چ بدم میاد اینجوری تایپ میکنین ک چی
هرروز به تاریخ زایمانمون فکر میکردیم سیسمونی انتخاب میکردیم
تا اینکه من هفته ۱۶ بدون هیچ دلیلی بچم سقط شد ولی دوستم بارداریش خوب پیش می‌رفت
خب آخرش چی شد؟
من بخاطر روحیه دوستم بهش نگفتم ک بچم سقط شد گفتم استرس میگیره و ...
اما اون هربار با ذوق درمورد تکون هاش سونوگرافی هاش حرف میزد هربار که گوشی رو قطع میکردم گریه میکردم کل اون روز حالم خراب بود کل روز روزم خراب میشد اشک هام بند نمیومد منی که ۹ هفته ازش جلو تر بودم الان اون از من جلوتر افتاده بود.
این چه مرضیه خو همون اول بگو دیگه
فکر میکنم پنج شش بار همین اتفاق افتاد اون عکس بچه رو میفرستاد من بعدش اشک و آه و... تا اینکه دیروز حالش یهویی بد شد و بردن بیمارستان و بستری شد و بخاطر لخته خون بچش رو از دست داد
الان خیلی ناراحتم ...من هیچ وقت بد اونو نخواستم اما فکر میکنم بخاطر اشک های من چشم خورد بیچاره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
