خیلی چیزا برام حسرت شد.چون دیابتی بودم هرچیز نمیتونستم بخورم باید رژیممو رعایت میکردم هیچوقت سیر نخوردم تو دوتا بارداریم.بسیار بد ویار بودم خونه خودم هیچی دوسنداشتم یعنی میخوردم بالا میوردم دلم میخواست برم در خونه همسایها رو بزنم بهم فقط ی لیوان آب بدن اما روم نمیشد بجز یکی ک اونم زیاد خونه نبود دوسداشتم برم کوه پام بزارم تو چشمه آب سرد وسیر اب بخورم ک نتونستم برم تموم ۹ماه بدنم آتش بود.خدایا چقد سختی کشیدم انشالله ک هیچ کدومتون حسرت ب دل نمونید