شوهرم چن بار دعوتشون کرد جای دیگه مهمون بودن خودشون گفتن شنبه . من گفتم زنگ بزن مطمئن بشیم میان یا نه . مرده گفت فردا جای دیگه ام قول دادیم ببینم کدومو میشه بیایم بهت خبر میدم . به شوهرم گفتم بگو پس زودتر اطلاع بده . متوجه نشد چی گفتم گفت خب ما زودتر گفتیم بهتون 🤦♀️ مرده ام با ی حالی گفت باشه میایم یجوری شدم . دستم به کار نمیره . حالم خیلی بده .
درست مثل من اقوام شوهر دعوت کردم خواهرشوهرم گفت میام پنجشنبه به برادرشوهرم گفتیم گفت باشه بعد زنش اومد گفت نه خونه ی مادرم دعوتم گفتیم چهارشنبه گفت نه خونه عموم هستم. هفته ی قبلش هم گفته بودیم گفت فلانی مریضه نمیام بچم مریض میشه. شوهرم گفت این هفته. که برای اونم ادا در اورد ولی شوهرم میگه خوب وقت نداشته کفتم اصلا نیاد بقیه بیان شوهرم قبول نکرد حالا فردا قرار شد بیاد برادرشوخیلی دوست داره
شماوضعتون از اسی هم بدتره که😁عیب نداره مهمون حبیب خداست
اره به خدا چنان کلاسی گذاشت جاریم اعصابمو خورد کرد تابلو شوهرش بهش گفت دعوت نیستیمگفت چرا مامانم دعوت کرده بعد شوهرش اینقدر سیاستمداره دید زشته گفت چون من مهمونیای اون سمت نمیرم نگفتهبه من زنش چنان جدی میگفت دعوتیم ماباشیم دست و پامون گم میکنیم شوهرمون بگه دعوت نبودیم که اصلا خجالتم نکشید. شوهر من خ ر ه نفهمید دلش نمیخواد بیاد این اداها رو در میاره
عزیزم به نظرم زشته کنسل کنی چون میگن زنگ زدی اصرار کردی حتما جای دیگم که میخواستن برن کنسل کردنحالا ...
اره خودمم میگم کنسل کنم زشته . فقط دل و دماغ کار کردن ندارم. کلی برنامه چیده بودم ولی بیخیال شدم ساده رد میکنم بره فقط تموم بشه .تو این گرونی بخدا دستمونم خالیه نمیدونم چرا اینکارو کردم