مادر نشدم و مجردم اما حس فرزند داری رو تجربه کردم ،امیخته ای از هیجان و نگرانی و عشق هرچند فقط یک حیوونه اما برام مثل یه بچه هس چون خودم از روزی که این دنیا اومده، بزرگش کردم ،۱ماه اول درگیر چالش هایی بود و خواب و خوراک نداشتم همیشه فکر میکردم اگه یه روز نباشه چی میشه ؟!!
اینجا عفونت داشت و نه دارو میخورد نه غذا و خدا میدونه چه سختی کشیدمم اما صبور بودم مثل یه مادر
چند روز پیش پاش لای در گیر کرد و دیگه اون حالات قبل رو نداشت، نه شیطونی میکرد نه کنجکاوی بی روح بود و من اون روزا داشتم دق میکردم خواب و خوراک نداشتم اونروز فکر اینکه یه روز نباشه داغونم میکرد ،حس واقعی مادر شدن که دیگه جای خود داره اما حس کردم دارم از بچم مراقبت میکنم و بزرگش میکنمم خیلی تجربه خوبی بود
روزی که به دنیا اومد اونقد ضعیف بود امیدی به زنده بودنش نبود اما دست تنها بزرگش کردم
اینجا زشتوکم بود😅❤️
اینم نتیجه هرچی از آقا بودنش و دست و دلبازیاش بگم کم گفتم تازه تو سن رشده الان ۵ماهشه اما اونقد اروم و فهمیدس که میخام بخورمش🥰✨
قصد توهین به مامانای عزیز رو نداشتم🌹 خواستم فقط حسی که تجربه کردم رو بگم