خیلی طولانی هست خلاصه اش میگم
خواب دیدم دارم قرآن میخونم یهو برگه هاش سفید شد آسمون رنگ خون بود قشنگ همه جیغ میکشیدن فرار میکردن نمیدونم از چی هم فرار میکردن، من فقط سرم رو گذاشتم رو قرآن چشمام که باز کردم دیدم تو یه جای سرسبز ولی خیلی عجیبم یعنی درخت هاش خیلی عجیب بود گل هاش اندازه درخت بود یه خونه نصف و نیمه بود یکی دم گوشم گفت این خونه توهه ولی هنوز تکمیلش نکردی بعد تو خوابم بابام که رحمت خدا رفته هم توی همونجا بود و همش میگفت الان زوده نیا اینجا