تو خونه بقیه یاد گند کاریاشون میفتن
همشم فامیلای احمق شوهرمن
اومدن عید دیدنی
رفتنی رفتن تو اتاق لباس عوض کنن درم بازه دیگه
یه مانتو خب میخوان بپوشن لخت که نیستن
بعد من رفتم یه چیزی بردارم یهو دیدم مرتیکه داره زنشو میماله و میخندن زیرزیرکی
انگار موندن معطل
یه جوری هم زنش نگاهم کرد انگار نه انگار خونه مال منه و اونا دارن غلط اضافه میکن
واقعن که حیف من که با این خاندان وصلت کردم
اون از شوهرم که لاغره.این از فامیلاش که با چشماشون میخوان منو بخورن.زندگی نیست که من دارم.