بچه ها من خیلی پسر عمه هامو دوست دارم و مثل داداشای تنیم حسابشون میکنن اونم منو اجی صدا میزنن پسر عمه هام خدایی خیلی زیادن یه ۳۰ نفر هستن اما من سن داداشام رو میگم نه پسر عمه هام(منظورم از داداش پسر همه های مورد علاقمه) داداش بزرگم علی هستش که مریضه توی تاپیک قبلی هم گفتم مریضیش چیه علی ۳۱ سالشه داداش دومم اسمش رضاست که ۱۸ سالشه پسر داداش اخرم مهدی همسن خودمه و ۱۶ سالشه خلاصه داستان از این قرارا که عمه ی مامانم اومد توی شهر پدریم زندگی میکنه و دایجونم هرزگاهی میاد بهشون سر میزنه با بچه هاش و زنش میان.
بعد یه بار اومد میراباد من داداشام رو بغل میکنم از وقتی دوسالم بود بغلشون میکردم دیگه برامون شده عادت پسر عمه هام خیلی چشم پاکن شده ما هزااار بار باهم تنها باشیم تاحالا نشده پیشنهاد کثیفی بدن یا دست از پا خطا کنن یا سرمون تو گوشیه یا سرگرم صحبت و شوخی من یه بار رضا از راه رسید منم دلم تنگ پریدم بغلش کردم(مامان بابام میدونن بغلشون میکنم) یه دفعه برگشتم دیدم دایجونم چپ چپ نگاهم میکنه رفتم خونه عمه مامانم دایجونم بهم میگه گو*ه میخوری به نامحرم دست میزنی اخه پسر عمه هام نامحرم حساب نمیشن ما باهم بزرگ شدیم همیشه کنار هم دیگه بودیم.
سری بعدی عید بود من گفتم به علی (اون پسر عمم که مریضه) اول زنگ بزنم تبریک بگم چون مریضه میخواستم خوشحال بشه زنگش زدم کلی باهاش شوخی کردم و خندیدم و بهش روحیه دادم همونوقتم دایجونم خونه مون بود تا من گوشی رو قطع کردم دیدم دایجونم پاچمو گرفت با داد گفت پس فردا پسر عمه هات زن میگیرن اونوفت نگا چپ که بهشون بکنی زناشون بد برداشت میکنن اونوقت تو شهر پخش میشع تو همزمان با سه تا از پسر عمه هات راب*طه داشتی میگن این دختره هر**زس خیلی داغونم😭
تنها کسایی که محرم حسابشون میکنم واسه دردو دل داداشامن💔😔
هیچکس دیگه نیست دلم میخواد باز برم بشینم به درد ودل 😔💔🥲