مادرم با دخترم بازی میکرد خواهرم ناراحت میشد میگفت چرا وقتتو میزاری برای این بچه
کلن خواهرم جواب سلام و خداحافظی نمیداد
ظرفهارو میچید تویماشین ظرفشویی
بشقاب منو دخترم میموند توی سینک
یه شب خواهرم با مادرم نشسته بودن غیبت دخترمو کردن
بالای سر بچم
فکر کرده بودن بچه خوابه
بچه شنیده بود خواهرم گفته بود بچشو بد بار اورده تربیت نداره
بچه نصفه شبی گریه کرد مامان بیا بریم از اینجا
کلن اگرمیخاستم پدرم سلاممو جواب بده باید برای بچه های داداشم کادو میگرفتم
اگر میخاستم مادرم تحویلم بگیره باید رضایت خواهرمو جلب میکردم