خانوما از دوست شوهرم. کجا پناه ببرم
خانوما دیشب بهش گفتم فردا عین پارسال خونه بابات اینا بودیم امسال من میرم خونه بابام اینا گفت من نمیمونم تورو میبرم میزارم برمیگردم گفتم باشه بعد رفتیم هی تو راه میگفت چی هست خونه بابات اینا...
هروزم خونه بابات میشه
از الان گفته باشم ت رو گذاشتم برمیگردم
منم گفتم باشه
بعد رسیدیم امد خونه روزه هم نبود نهار خورد اینا بعد سال تحویل شد بابام اینا مسجد بودن امدن من رو بوسی کردم این شوهرم خوابیده بود اون موقع گفت ی چرت بزنم. بعد برم بعد پا شد
مامان پول اورد دشت میگیم همون عیدی
مامانم چون دستش خوبه گفت بزار اولین پولو من بدم ب شوهرت
بعد اینم تازه از خواب پاسده بود
گفت من نمیخام نده مامان گفت بگیر دستم خیره گفت نمیخام اینا من عیدی نمیخام
مامانم ناراخت شد بغض کرد گفت کل فامیل میان از من عیدی مکرن میگن دستت خیرع بعد تو دستمو رد مکنی گریه کرد رفت اتاق خواب منم ناراحت شدم گفتم ادم نیستی حالا نمیگرفتی جهنم میگفتی عیدت مبارک دستی میدادی چرا دستشو رد کردی گفت من چی کنم نمیخام از کسی عیدی بگیرم امسال
پاشدگفت پاشو بریم ک بریم منم پاشدم الان امدم خونه م
مامان زنگ زد گفت ناراحت نباس من باهاش صحبت نمیکنم تا بیاد معذرت خواهی کنه
اخه خانوما ببینید چقده خرهههه روز عیدم گریه کردم ی روز خوش ندارم از دست این😭😭