2777
2789

داستان ازین قراره ک من بار اول با یکی از دوستام رفتم بیرون بازار برای خرید معمولا خودمون تنها میریم و چون دم عیده خیلی خیلی شلوغه بازار و جای سوزن انداختن نیست ما رفتیم ک ی چیزی بخوریم بعد داشتیم میان بر میزدیم بریم ی قسمت دیگه ک بعدش بریم خونه ک من اصلا حواسم ب پشتم نبود دیدم یکی میگه میشه جای مناسب باهم صحبت کنی من با دوستم حرف زدم گفتم با ما بود؟ حتما داره با تلفن حرف میزنه ب راهم ادامه دادم  ک یکم توجه کردم دیدم دنبالمون وسط بازار تو اون شلوغی باز یکم برای اینکه مطمن بشم رفتم اون دست خیابون دیدم اومد رفتم ی قسمت دیگه باز اومد اینم بگم من چادریم و دوستم محجبه است خیلی ترسیدم چون اولین بارم بود ک ی نفر افتاده بود دنبالم دست پاهام داشت میلرزید فوری رفتم پیش پلیس ک رفت حالا امروز هم باز رفتیم بازار من داشتم نگاه کفش ها میکردم برگشتم باز همون دوتا مرد دیدم یعنی اونجا قلبم ریخت حالم بد شد رفتم تو پاساژ پیش یک زن تو مغازه وایسادم ک رفتن بعد من یهویی برگشتم ناخوداگاه دیدم پشتمن و یکیشون یک لبخند ترسناک بهم زد اینم بگم ک این مردا یکیشون دور ور ۳۴ ۳۵ و یکی دیگشون ۳۷ اینا بود واقعا دلیل این رفتارارو نمیفهمم ب نظرتون دلیلش چی میتونه باشه میخواستم اذیتمون کنن؟ 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وای یه همینجوریش برای من پیش اومد با کمی تفاوت 

پسره با ماشین هی رد میشد مثل روانیا نگاه میکرد تیکه مینداخت من اصلا جواب ندادم و نگاه نمیکردم

بعد دوست پسرم اومد پیشم رفتیم دور زدیم پیاده روی کردیم 

دوست پسرم رفت و من میخواستم برم یجا دیگه از همون مکان

پسره دوباره اومددد از جلوم پیچید و مثل روانیا نگام کرد

احمق نمیدونم کل مسیرو دنبالمون بود؟وای وحشتناک بود

یه چند روز نرو و این اتفاق و چهره و قد و هیکل طرفم حتما ب خونوادت بگو 

بار خدایا! با یاری تو، تو را ثنا میگویم به خاطر آنچه به وسیله آن موفق به ثناگویی تو شدم و به اندازه نیت فاسد و یقین ضعیفم علیه خودم و به آنچه که تو سزاوارش هستی اقرار میکنم:بارالها، تو خوب معبود و خوب پروردگاری هستی و من بد پرورش یافته ای هستم!تو خوب مولایی هستی و من بد بنده ای!تو خوب مالکی هستی و من بد مملوکی!چه بسیار گناهی که مرتکب شدم و تو عفو نمودی و چه بسیار جرم هایی که از من سر زد و تو از آن گذشتی!چه بسیار خطاها کردم، ولی مرا مؤاخذه نکردی و چه بسیار بدی ها که عمداً مرتکب شدم و تو از آن درگذشتی!و چه بسیار لغزش ها که از من سر زد و از آن چشم پوشی نمودی، و مرا بر غفلتم مؤاخذه نکردی!اینک این منم که به خود ظلم کرده ام و به گناهم اقرار و به خطاهایم اعتراف دارم. پس ای آمرزنده گناهان! از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی و از لغزش هایم درگذری، پس به نیکی اجابت کن که تو سزاوار اجابت و اهل تقوا و آمرزشی!)

چی بگم والا از ترس همین چیزاس که با وجود دوتا بچه جرات نمیکنم برم بیرون تا مرز سکته قشنگ میرم وقتی کسی این رفتارو میکنه بیرون یعنی قشنگ تز قیافم معلوم میشه اینقدر بهم میریزم قبلا به بابام میگفتم سبک میشدم راحت میشدم الان اونم نیست وقتی اتفاقی میوفته نمیدونم چه کنم اصلا هم سر و وضع بدی ندارم معمولیم ولی نمیدونم چرا برام پیش میاد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز