چهارشنبه سوری مثل شعلههای آتش، گرمابخش قلبها و نویدبخش بهار است. اما از دریچهای دیگر، صدای ترقههای پرطنین میتواند به طوفان ترس برای قلب کوچک یک گربه یا سگ ولگرد تبدیل شود. همان صدایی که برای ما آغازی است بر جشن، برای آنها کوبش چکشهای وحشت است بر دیوار سکوت امنشان.
حالا بیایید این تصویر را به آشوبی در شب طوفانی تبدیل کنیم: حیوانات بیپناه در کوچهها، مثل برگهایی در باد شدید پراکنده میشوند. قلبهای کوچکشان، چون طبل جنگ، بیامان میتپد. همانطور که انسانها به صدای شادی خود غرق شدهاند، این مخلوقات کوچک به سایهها پناه میبرند، مثل مسافری که در شبِ بیچراغ به دنبال نشانی از آرامش میگردد.
تصور کن حیوان خانگیات، همیشه آرام و خوشحال، ناگهان مثل شمعی در باد لرزان، از صدای ترقه به گوشهای کز میکند. چشمهایش مانند دو فانوس خاموش، مملو از سردرگمی و وحشت. یا شاید، مثل آوارهای که در میان شلوغی گم شده، فرار کند و دیگر بازنگردد.
آیا شادی ما باید به بهای لرزش یک قلب کوچک تمام شود؟ آیا نمیتوانیم چهارشنبه سوری را چون آتشی نرم و گرم، اما بیخطر، جشن بگیریم؟ به جای انفجار صداها، آیا نمیتوانیم صدای خندههایمان را طنینانداز کنیم؟ موسیقیمان را مانند نغمهای آرام در آسمان پراکنده کنیم؟
بیایید امسال چهارشنبه سوری را چون رودی آرام برگزار کنیم؛ جریانی که دلها را روشن کند، بدون آنکه هیچ قلبی را بلرزاند. شادی ما میتواند چراغی باشد برای همه؛ بینیاز به صدای انفجار، و با پرتوهای عشق و مهربانی. چه میگویی، جشن را دوباره معنا کنیم؟