دیروز گفت زنگ بزن پدر شوهرم اینا و خواهرم میخوان بیان خونمون تعارفشون کن پنج شنبه افطار خونمون بودن.
منم گفتم ده باره اونا میان نوبت منه هر وقت زنگ زدن دعوت کردن منم زنگ میزنم.
به هر بهانه ای شام میان منم خونم تمیز نبود و خوراکی زیاد نداشتم دعوت کنم
چند ساله عروسی کردیم شاید یکبار مادرشوهرم زنگ نزده دعوت کنه بیاید اونجا از طرفی هم مسیر خونشون یکی دو ساعته شوهرم تنبله میگه حال ندارم.
دیروز اومد خونه باهام حرف نمیزد چند بار باهاش حرف زدم منم دیگه سکوت کردم و ....
الان نمیدونم چکار کنم قهرشو طولانی میکنه نزدیک عیدم هست زهر مارم میکنه میخوام برم شهرستان خونه مادرم.