خب الان همسر شما از شما که دلخور نیس؟
دم عید ...
خدا به فریادت برسه زندگیتو حفظ کنه .
میشه یکی بگه ماجرا چیه همه رو تعریف کنه
می‌دونم بگو فامیل نزدیکمون رفته بهش گفته، توبه کن خواهر توسل کن به ائمه خودشون کمکت میکنن، در ضمن دروغ برای حفظ جان و آبرو حلال هست، اگر نذر بکنی خدا کمکت می‌کنه، نذر کن همه چی به خیر بگذره تو هم ححابتو بهتر کنی
99884:
اول کوتاه خودم معرفی میکنم اسم مستعار من آترینا هست ۲۶ سالمه از اصفهان
من دوماه بیشتر نیست که عقد کردم شوهرم اصالتا اصفهانی هست یعنی همین جا اصفهان خونه دارن ولی تهران هم خونه دارن ( چون شغل پدرش تهران هست و پدرشوهرم فوت شدن )
من یه حماقت بزرگ تو زندگیم کردم برج ۷ سال ۱۴۰۲ با آقای حمید ( اسم مستعار )آشنا شدم شاید بپرسید کجا آشنا شدی من داخل مغازه شیرینی فروشی پدرم کار میکنم و خونه حمید دقیق روبرو شیرینی فروشی پدرم هست برج ۷ سال ۱۴۰۲ با حمید آشنا شدم و باهاش ۷ ماه تو رابطه بودم که اگه در جریان تاپیک های من باشید من رابطه خوبی با حمید نداشتم چون به شدت شکاک و تهمت زن بود و وقتی سفر کاری میرفت میگفت موهای بدنت و دست و پات نزن چون اینجوری شک میکنم که با کسی در رابطه هستی خلاصه نمیخام سرتون درد بیارم من طی ۷ ماه رابطه متوجه شدم حمید بدرد ازدواج نمیخوره شاید بپرسید با حمید در چه حد رابطه داشتی من در حد بیرون رفتن و بوس و بغل باهاش رابطه داشتم وقتی متوجه شدم حمید بدرد من نمیخوره باهاش سرد رفتار کردم و خداروشکر اونم مردونگی در حقم کرد و زیاد دیگه پیگیر من نشد حدود ده ماهی بود که حمید دیگه پیگیر من نشد
حدود ده ماهی بود که حمید دیگه پیگیر من نشد چون بهش گفتم تو هم خسیس هستی هم گذشته خوبی نداری چون حمید در گذشته با تعداد زیادی زن متاهل تو رابطه بود و من متوجه شدم خلاصه بعد ده ماه حمید شروع کرد دوباره به مغازه ما رفت و آمد کنه ( حمید متوجه نشده بود من عقد کردم )
عزیزم اومدم بگم اول اینکه پاک کن مدارکت رو از اینجا به عنوان یک دوست میگم زیادی مدرک گذاشتی
دوم اینکه باید از خدا کمک بخوای مشکلت حل بشه دشمنی نکن باهاش
و اینکه سعب کن به همسرت بیشتر نزدیک بشی وباهاش حرف بزنی و بگی میخواد رابطه مارو بهم بریزه
خال روی سینه رو هم اگه تونستی بردار اگه نه که اگه دوس پسرت اشاره کرده به خالت بگو خودم بهش گفتم گفتم چون قصدمون ازدواج بود میخواستم همه چیز رو بدونه
