حکایت :(گربه مسکین اگر پر داشتی...!!)
سعدی در حکایتی شنیدنی میگوید: «روزی حضرت موسی علیه السلام فقیری را دید که از شدت تهیدستی، برهنه، روی ریگ بیابان خوابیده است. چون فقیر، موسی علیه السلام را دید، به او گفت: «ای موسی! دعا کن که خداوند متعال، مرا از رزقش بهرهمند گرداند که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی علیه السلام در حق او دعا کرد و رفت. (و بدین گونه حال آن مرد از نظر مادی به بهبودی گرایید).
پس از چند روز، موسی علیه السلام از همان مسیر باز میگشت که دید همان فقیر را دستگیر کردهاند و جمعیتی بسیار بر گِردش اجتماع نمودهاند. پرسید: چه حادثهای رخ داده است؟ گفتند: این مرد، شراب خورده و عربده کشیده و شخصی را کشته است. اکنون او را دستگیر کرده اند، تا قصاص نمایند. موسی علیهالسلام چون چنین دید، از دعایی که در حق او کرده بود، استغفار کرد (و دانست که تهیدستی به صلاح وی بوده است)».
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد هـــر کسی را آنچه لایـــــق بود داد
گر توانایی و گر کوتاه دست
هر کسی باید چنین باشد که هست
مرد دون همت اگــــر قادر شود
بس خیانت ها از او صادر شــــــود
گربه مسکین اگــر پر داشتی
تخــــم گنجشک از جهان برداشتـی
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتــــی
نسل آدم از زمین برداشتی