بحث با بابا جونم و عموم

عموم آمد بهم گفت به شوهرت بگو خجالت بکشه تو رو تا نصفه راه آوردم من از همه چی خبر دارم با این حال که من اصلا با شوهرم مشکلی ندارم خانوادم به شوهرم گفتن تا نصفه راه بیاره که زهرا پیش ما بمونه بیشتر ولی اگه شوهرم می آمد من مجبور بودم ده روز بیشتر نمونم با خودش برگردم هیچی دیگه بعد من به بابام گفتم به عمو بگه من از حرفش خیلی ناراحت شدم حالا چون دو روز بیشتر موندم خونه پدرم فکر میکنن زندگیم خراب شده آخه ابجیم در حال طلاق گرفتن هست همشم به خاطر دخالت هایی همین عموم  هیچی دیگه بابام زبون تندو تیزی نداره طرفو بفهمونه بهش در همون موقعه که داشت بابام بهش می‌گفت با کن حرف زد عموم منم بهش گفتم زندگی ابجیم خراب کردی زندگی منم خراب کن از همین به برش خورده که من دخالت نکردم و از این حرفا با این حال که همه اینا سر دخالت های بی موردش بوده بعد رفته به بابا جونم گفته بابا جونمم با من بحث کرد اونم هیچ وقت طرف ما نبوده هر چی از دهنش در آمد بهم گفت الان من برای عید مجبورم برم پیششون چطور رفتاری داشته باشم فکر می‌کنه عموم با گفتن این که به اقات بگو خجالت بکش منو میخواسته پند بده با این حال که روز اولی که آمده بودم می‌تونست بیاد پندشو بده نه وقتی یه ماهه اینجام پس فکر کرده منم میخواستم طلاق بگیرم