جریان از این قراره که ما بخاطر محل کار شوهرم یک شهر دور زندگی میکنیم. و الان بخاطر عید اومدیم مهمانی مسافرت خونه پدرامون. یعنی شوهرم خونه پدر خودش منم خونه پدر خودم. حالا روزی ی بار دوروز ی بار همو میبینیم ولی اون بیشتر وقت خودشو با رفیقاش و مشروب خوردن میگذرونه... دیشب مثل همیشه رفت بیرون با دوستاش و مشروب خورد خیلی زیاااد. نصف شب پشت سر هم زنگ میزد بهم و نفرینم کرد و گفت بیا جدا شیم و من بچه نمیارم چون می‌خوام طلاقت بدم بچه نمی‌خوام و از این حرفا. کلا نقطه ضعفمو می‌دونه که چقدر رابطه و زندگیمون برام مهمه اذیتم میکنه...امروز برای ناهار خونه ی مادرم دعوت بود. قرار بود بیاد ولی دیشب گفت نمیام من فکر کردم مسته یچیزی همینطوری گفته ولی واقعا در کمال ناباوری نیومد!!! کلی هم منتظرش مونده بودن و تدارک دیده بودن. خلاصه تلفنی دعوامون شد من زنگ زدم به مادرش که پیشش بود گریه کردم حالم خوب نبود گفتم پسرش چرا اینطور میکنه ب خانوادمم جریانو گفتم. رفتم از لج ماشینمو که پیشش بود از خونشون آوردم بزور بهم دادش چون من رانندگی کامل بلد نیستم هنوز خانوادم گفتن بهش بگو بیاد ماشینو ببره زشته و این حرفا منم بهش گفتم اومد نشست ی چایی و میوه خورد و به خانوادم گفت ظهر حالم خوب نبود سردرد داشتم برای همین نیومدم و معذرت خواهی کرد و رفت .(((( بنظرتون از الان به بعد من چطور باهاش رفتار کنم؟؟ چیکار کنم؟؟ خیلی ناراحتم ازش خیلی دلمو شکست. احترام می‌زارم با بیشعوری جواب میده))
خیلیییی ناراحتم که دعوتش کردند نیومد خیلی اصلا باورم نمیشه تا حالا همچین بی ادبی ای نکرده بود انقدر واضح و وقیح .. شما جای من بودین چیکار میکردبن؟؟؟
