نشسته بودیم چایی میخوردیم دخترم تازه راه میره کم مونده بود بیفته رو آب جوش دستشو گرفتم بردمش یکم اونطرفتر شوهرم گفت کاریت نباشه بذار بازی کنه گفتم چی چی رو کاریت نباشه میفته میسوزه شوهرم هیچی نگفت پدر عوصیش برگشته به من میگه تو چرا مثل سگ واق واق میکنی بخدا انقدر گریه کردم نهارم نخوردم شوهرمم از اونا جدا نمیشه دیگه نمیدونم چیکار کنم هر روز یه برنامه داریم خواهشا راهنماییم کنید