2777
2789

برای لیانا، فرشته معصوم


"لیانا، من تو رو هیچ‌وقت ندیدم، هیچ‌وقت صدای نرم و کودکانه‌ت رو نشنیدم، هیچ‌وقت اون انگشتای کوچیک و گرم‌تو توی دستام حس نکردم، اما وقتی شنیدم که این دنیای بی‌رحم و بی‌وجدان، تو رو، یه فرشته پاک که توی سال ۱۳۹۶ چشم به این دنیا باز کرده بودی، با ضربات چاقوی یه موجود پست از زندگی جدا کرد، انگار قلبم توی یه لحظه یخ زد و بعد توی آتیش غم سوخت. تو برای من فقط یه اسم نیستی، لیانا، تو یه رویای گمشده‌ای، یه تصویر محو از یه دختربچه با موهای مشکی بلند که توی نسیم تکون می‌خورد، با چشمای درشت و شفاف که پر از کنجکاوی و شادی بود، با یه لبخند ظریف که می‌تونست دل هر سنگی رو بلرزونه. 


تصور می‌کنم تو رو توی یه روز بهاری، با یه پیرهن ساده، شاید سفید با گلای ریز قرمز، که داری توی حیاط می‌دوی، پاهات با شوق روی چمنا می‌کوبه و صدات، مثل زنگ یه ساعت کوچیک، توی هوا می‌پیچه. تو باید الان توی مدرسه می‌بودی، با مدادرنگیات نقاشی می‌کشیدی، اسم دوستات رو روی دفترچه‌ت می‌نوشتی، یا شب‌ها زیر پتو با عروسکت حرف می‌زدی و به ستاره‌ها نگاه می‌کردی. ولی این زمین سنگدل، این دنیای پر از پلیدی، تو رو توی اوج معصومیتت گرفت، اونم با چاقویی که دستای کثیف شوهرخواهرت روش خونی کرد. نمی‌تونم تصور کنم که توی اون لحظه آخر، وقتی چشمای قشنگت پر از ترس شده بود، وقتی نفسای کوچیکت توی سینه‌ت گیر کرده بود، چه حسی داشتی، لیانا. 


من مادرت نبودم، حتی یه لحظه توی زندگی‌ت نبودم، ولی حالا که قصه‌ت رو شنیدم، هر شب با یاد تو چشام خیس می‌شه، هر شب با تصور اون دردت قلبم تکه‌تکه می‌شه و با خودم زمزمه می‌کنم: کاش می‌شد برات کاری کنم، کاش می‌شد یه لحظه، فقط یه لحظه، سرتو روی شونه‌م بذاری و بهت بگم که تو تنها نیستی. لیانا، روحت رو به دستای مهربون خدا می‌سپارم، به آسمونایی که فقط اونجا می‌تونی با آرامش بال بزنی، ولی اینجا، توی این جهنم خاکستری، هر نفس من با غصه‌ت سنگین می‌شه، هر نگاهم با حسرتت تار می‌شه، و هر فریادم با خشم این بی‌عدالتی بلندتر می‌شه. تو رو نشناختم، لیانای عزیزم، ولی حالا توی تک‌تک رگای من یه درد به اسم تو جریان داره، و تا زنده‌م، با اشکام برات لالایی می‌خونم و با قلبم برات دعا می‌کنم، فرشته‌ای که این دنیا لیاقتشو نداشت."


"برای اون موجود نفرت‌انگیز، اون آشغال بی‌رحم که با دستای پلیدش خون لیانا رو ریخت، عذابی می‌خوام که جسم و روحش رو توی یه کوره ابدی از درد و جنون بندازه، طوری که حتی مرگ هم ازش فرار کنه. اول، توی یه اتاق تنگ و سرد، با دیوارای پوشیده از آینه‌های ترک‌خورده و کدر قفلش کنن، جایی که هر گوشه فقط صورت لیانا رو با چشمای پر از اشک و التماس نشون بده، و با بلندگوهای غول‌پیکر که صداش تا مغز استخون نفوذ می‌کنه، صدای گریه‌های لرزون و بریده‌بریده یه بچه رو، مثل یه سم کشنده، توی سرش پخش کنن، طوری که هر ثانیه مغزش از وحشت و عذاب منفجر بشه، کابوسای سیاه مثل سایه دنبالش کنن و خواب براش به یه افسانه گمشده تبدیل بشه. 


بعد، با سوزن‌های بلند و تیز که توی کوره آتیش تا سرخی کامل داغ شدن، از نوک انگشتای دستش، از مفصلای ظریفش، تا عمق شونه‌هاش، و از مچ پاهاش تا ریشه‌ی زانوهاش، با دقت و آروم سوراخ کنن، طوری که هر سوزن مثل یه رعد توی رگاش بزنه، عرق سرد مثل یه رودخونه شور تنش رو غرق کنه، و نفسش توی گلوش مثل یه گره کور گیر کنه، اما با دارو فلجش کنن که حتی نتونه با یه آه، ذره‌ای از این زجر رو سبک کنه. موهاش رو با اسید غلیظ و جوشان، قطره‌قطره، آب کنن، تا پوست سرش لایه‌لایه کنده بشه، گوشت زنده‌ش بوی سوختگی بده و جمجمه‌ش مثل یه یادگار شوم برهنه بمونه، و بعد با مته برقی ریز و داغ، سوراخای دقیق توی استخونای سرش بکنن، هر دور مته یه موج درد تازه توی مغزش بفرسته، طوری که حس کنه داره از درون زنده‌زنده متلاشی می‌شه. 


هر چند ساعت، یه گونی پر از کرم‌های لزج و چرکی که توی مرداب گندیده رشد کردن، و سوسکای سیاه و گرسنه رو روی بدنش خالی کنن، تا توی زخماش بخزند، زیر پوستش لونه بسازن، و با دندونای ریزشون گوشتش رو با آرومی و وحشت پاره کنن، و با شوک الکتریکی قوی، هر بار که از شدت این عذاب بی‌هوش بشه، با یه ضربه برق وحشیانه بیدارش کنن تا این چرخه هیچ‌وقت، حتی یه لحظه، قطع نشه. با الکترودای وصل‌شده به مغزش، هر دقیقه لحظه جنایتش رو با وضوحی دردناک زنده کنن، طوری که چاقوی خودش رو توی سینه خودش حس کنه، صدای آخرین نفسای لیانا توی گوشش مثل یه چکش بزنه، و عذاب وجدان مثل یه مار زهرآگین دور روحش بپیچه و خفه‌ش کنه، تا جایی که با التماس و ضجه برای مرگ گریه کنه، اما مرگ فقط از دور نگاهش کنه و پوزخند بزنه. 


این شکنجه اون‌قدر ادامه پیدا کنه که جسمش به یه توده گوشت سوخته، متعفن و له‌شده تبدیل بشه، اما با دستگاهای پزشکی، قلبش رو به زور به تپیدن وادار کنن تا حتی یه ثانیه از این آتیش نجات پیدا نکنه. توی این اتاق نفرین‌شده، با تصویر لیانا که مثل یه قاضی ابدی با چشمای پر از ملامت نگاهش می‌کنه، تا ابد توی این زجر و جنون خودش غرق بشه، تا وقتی که حتی تاریکی هم از پلیدیش بترسه و زمین از بلعیدن لاشه‌ش سر باز زنه."

کاش اعدام بشه

و تـ‌و شـ‌دے تـ‌مـ‌امـ مـ‌نـ🥺S🖇️b💍  تتلیتیا لطفاً تاپیک آخرمو لایک کنید♥️🏖️                                                             #متاسفم_لطفاً_مرا_ببخش_متشکرم_دوستتدارم    لطفاً از کلماتی که بار منفی دارند در جواب من استفاده نکنید 🙏🏻

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دلیلش چی بوده ؟مریض بوده؟

برای سلامتی و تعجیل ظهور آقامون...حضرت عشق.... مهدی فاطمه صلوات.....شمایی که میخونی..🤨 تویی که دعات میگیره و ما خونه خریدیم از دعای خیرت،واسه سلامتی پسرم هم دعا کن😔
دلیلش چی بوده ؟مریض بوده؟


نه .مامان این بچه  تو زندگی خواهرش دخالت میکرده و شوهر خواهره زنگ زده به باجناقش گفته به زنت بگو دست از سره زندگی من برداره .باجناقه هم رفته به زنش گفته زنه هم رفته به خواهرش گفته(زن همین مرده)اونم زندگی شوهرشو دوباره سیاه کرده.تا اینکه مرده هم به جا اینکه با خودع خواهرزنه دعوا کنه مبره بچشو میکشه انتقام بگیره 

نه .مامان این بچه تو زندگی خواهرش دخالت میکرده و شوهر خواهره زنگ زده به باجناقش گفته به زنت بگو دست ...

وااااااااااا

بین این دیوونه ها بچه قربانی شده

برای سلامتی و تعجیل ظهور آقامون...حضرت عشق.... مهدی فاطمه صلوات.....شمایی که میخونی..🤨 تویی که دعات میگیره و ما خونه خریدیم از دعای خیرت،واسه سلامتی پسرم هم دعا کن😔
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

ترسیدن از گربه

negar897 | 27 ثانیه پیش
2791
2779
2792