ما اومدیم شمال خونه مادر شوهرم
بعد شوهرم روزه میگیره
من فعلا نمیگیرم
روزی دو ساعت فقط صرف این میشه میشینه برام میگه که برگردیم میخوام جوجه رو نمیدونم با این مواد مزه دار کنم اونجوری کباب کنم گوشتو فلان کنم
همش راجب غذا حرف میزنه با چه آب و تابی
منی که روزه نیستم گشنم میشه 🫥
امروز میگفت میخوام گوشتو نازک برش بدم با بیفتک کوب بکوبم روش دنبه بذارم لاش گوشت چرخ کرده بذارم رولش کنم برش بدم کباب کنم 😂
احساس میکنم مثل این کارتونا که یه ابری بالا سرشون هست فکر توی سرشونو نشون میده
همش یه ابر بالا سر شوهرمه که به غذا فکر میکنه