دوستان من جدا شدم تازگی و مراحل اخرشه الان دو ماهه پدرم سر هیچ و پوچ و بهونه الکی سره یه غذا با من حرف نمیزنه مطلق به من هیچ پولی هم نمیده یعنی قبلا یکو خورده ماهانه میداد اونم دیگه نمیده
من میرم سلامش میکنم سرد جواب میده حتی از سفر اومد رفتم بوسیدمش اما ایشون هیچی الان شنیدم داشتن با مامانم در مورد یه نفر بین بچهاش فرق میذاشته حرف میزد که یه بچش همه پولشو بالا کشیده در اخر گفت ولی خوب قدیم بود میگفتن پنج تا انگشت(بعنی پنج تا بچه )یکیه الان من دارم میبینم دیگه پنج تا انگشت یکی نیست
منظورش این بود من براش مثله اون یکی بچش نیستم ما کلا دو تا بچه ایم
خیلی دلم گرفت
مادرم چند روز پیش گفت نمیخوای عذرخواهی کنم گفتم اخه بابته چی؟برم بگم ببخشید که بابت غذا سره من داد زدی منم هیچ جوابی بهت ندادم؟؟
چند وقت پیش هم از این عذرخواهی های بیهوده انجام دادم یکبار که واقعا کار بدی نکرده بودم ولی رفتم از دلش دراوردم اما دیگه داره میشه عادت این کارش
جای من بودین چه حسی داشتین جدا شدی عملا حمایت و زندگی با همسرت رو از دست دادی پدرت هم عنی بگه که بچه ها یکی نیستن براش
منکه با اشک نوشتم
دیگه دوستش ندارم به خدا واگذارش میکنم