چهار ساعت نشستم باهاش صحبت کردم که از ادم حسود خوشم نمی یاد ،خونه ام راهش نمی دم
باز بلند کرده خواهرش رو آورده
اما باز بدم نشد،خواهرش وسایلم رو دید به مادرشوهرم گفت تو گرفتی براش ؟ اونم گفت نه
هیچی برای ما نخرید ولی مطمئنم برا پسر کوچیکه اش کلیه اش رو هم می فروشه