منم یه بار مادر شوهرم میخواستن برن خاستگاری برا برادرشوهرم به من که دختر خواهرش بودم گفتن تو نیا بعد اون دوتا جاریم بردن من هیچی نگفتم ولی خیلی دلم گرفت که من وضایع کرد جلو اونا ولی خدا جا حقه رفتن اومدن انگشتر هم بردن چقدر ذوق کرد و تعریف کرد
ولی چند روز بعد زنگ زدن به هم زدن گفتم ابنم بخاطر اینکه دل من وشکستی
همینه دیگه..عروس رو غریبه میدونن...حالا من چی بگم..وقتی برادرشوهرم میخواست عقد کنه تقریبا هفت هشت سال پیش،رفتن شهرستان عقد کنن پیش پدربزرگ مادربزرگشون،شهر جاری،من و شوهرمم با ماشین خودمون می‌خواستیم بریم برای عقدشون،بعد مثلا قرار بوده پنجشنبه عقد کنن،اینا از قصد یه روز جلوتر عقد کردن،نذاشتن ما برسیم😔بعد عروسی هم همینکارو کردن..الان انتظار دارن رفتارمون باهاشون خوب باشه..بماند که چه رفتارهای بدی کردن بامن...خیلی طولانیه
نه بابا ،نتیجه گیریت اشتباهه
فقط نخواستن تو مهربون باشی،شاید اونا یه چیزی درخواست میکردن که با مهریه تو فرق داشت،ممکن بود با این روحیه حساس و کمی بدبینی که داری ناراحت بشی
چرا فکر میکنی همه جا باید به شوهرت بچسبی؟
شوهرت آخرش خسته میشه ها
ازدواج معنیش فرق داره
بعضیا فکر میکنن ازدواج یعنی مالکیت
مگه اسباب بازیته که باید مراقبش باشی و به کسی ندیش؟
امیدوارم تو سایت یواش یواش متوجه بشی اشتباهت کجاست
دعوا نمیخاست بکنی شوهرت محترمانه میگفت من بدون زنم نمیخام بیام اکه منم میخایین باید خانمم بخوایین
و اینکه شما هم با آرامش میپرسیدی دلیل کارشون رو که چطور از دخترم به غریبه تبدیل شدی
تو چ ساده ای مادرشوهر پدرشوهر از سیایت میگن مثل دخترمون هستی روشون بشه عروسی هم دعوتت نمیکنن احتمالا میخواستن برا اون بهتر بکنن خواستن نری
ازقدیم میگن هرکی گوش رو میخواد گوشواره رو هم بایدبخواد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
