دیشب مهربرون برادرشوهرم بود، فقط شوهرم دعوت کردند، درحالیکه بسیار صمیمی هستیم و فقط همین یه عروس دارند، گفتند میخایم فقط خودمون بریم و کسیا نمیخایم، شوهرم نرفت ولی من با مادرشوهر و پدرشوهرم دعوام شد و نمیخام عقد هم برم. خیلی بهم بی احترامی کردند چون منو دختر خودشون میدونستند. شوهر من تاحالا بدون من جایی نرفته اینها میخاستند بین ما اختلاف ایجاد کنند.
یه دیالوگی بود تو سریال زخم کاری که میگفت:«بعضی چیزا آخرش شاید خوب نباشه، ولی قشنگه»؛و چه آدمایی که میدونستیم رابطه با اونا، آخرش خوب نیست، ولی حفظشون کردیم چون روز و شبمون با اونا قشنگ بود 🙂
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.