سلام
ماه پیش همسرم سر مسئله ای با مامانش بحث میکنه
منم پیششون بودم همسرم به مامانش گفته بود ک دیگه کاری به کار بچه هامون نداشته باشین اینم بگم که ما تو ی ساختمونیم و من هر روز از واحد بالا میام پایین از صبح چون ک خورد و خوراکمون باهمه الان سه ساله
خلاصه ک اینا ک بحثشون میشه مادرشوهرم سر سفره ناهار بچم ک ده ماهشه رفت پیشش ک بغلش باشه بهم گفت ک بیا بچه هاتو ببر منم بهم برخورد بچمو اوردم اومدم بالا خونمون
دیگه تا شب مشغول خونه تکونی بودم نرفتم پایین
صبح روز بعد ک رفتم پایین هرچی از دهنش دراومد بهم گفت هرجی ک فکرشو بکنین اینکه تو نفهمی تو خری تو عقده ای تو از خداته ک تنها باشی از خداته ک شوهرت باما قهر باشه من فقه بهش گفتم ک من کاری نکردم گفت ک بابا خونوادت خرن ک تو به اونا رفتی من اینو ک گفت راستش خیلی بغضی شدم اومدم خونمون تا دو روز پایین نرفتم خب
الان ادامشو میگم