2777
2789

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه در خیابانی که نیست

مینشینی رو به رویم خستگی در می کنی

چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و می پرسی که حالت بهتر است؟ 

باز میخندم که خیلی! گر چه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ 

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو 

پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود 

باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست 

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است 

باور ایکنه نباشی کار آسانی که نیست... 

🕊️💔


⛓️💔1402.6.8

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز