در ابتدا بگم که خودم تو شرایط فعلیم واقعاً نمیخوام بگم بیان اما برای اینکه حرفا و سرکوفت های بابام تموم بشه شاید گفتم بعد عید بیان
اول اینکه تو یک محله هستیم
۲۳ سالشه
باباش یه مغازه بزرگ داره و پیش باباش کار میکنه و در واقع شریک باباشه یه ماشین داره و دانشگاه هنوز نرفته و تصمیم داره که بره
آدم های خوبی ان یعنی تو محل از هرکی دربارشون بپرسی جز خوبی نمیگن
من واقعاً تو شرایط خوبی نیستم الان اما خب بابام این رو درک نمیکنه و من حوصله ندارم هر وقت که میرسم خونه بهم طعنه و کنایه بزنه
من حدوداً یک ماهه نامزدیم بهم خورده و اینا هم زرتی الان اومدن پا پیش گذاشتن ، بابام قبلاً هم از این حرف ها میزد حالا شدیدتر شده بعد این قضیه
شاید باورتون نشه اما به سرم زده پس اندازه کنم برم خوابگاه دختران یا یه همچین جایی بمونم از بس که حس اضافی بودن بهم میده با حرفاش
همین حالا مجبور شدم این تاپیک رو بزنم ، از ساعت یازده به بعد که اومدم خونه داره غر میزنه تا حالا
میشه بهم مشورت بدین ؟
آخرین تاپیکی هست که درباره این قضیه میزنم و بعدش تصمیم میگیرم بگم بعد عید بیان یا نه (چون الان واقعاً حالم خوب نیست) تا اون موقع هم حالا ببینیم چی میشه