من تو یه وضعیت برزخی بدی هستم
واقعا دوران عقد خیلی بده
من امروز با پدرو مادرم دعوام شد
عصبی هم میشم هیچی نمی خورم گریه هم کرده بودم
غروب شوهرم اومد دنبالم با هم بریم بیرون
من عادت ندارم زیاد آرایش کنم
ولی خوب دست و صورتم رو شستن و یکم آرایش کردم
نمی خواستم شوهرم بفهمه اما خوب خیلی هم نمی تونستم حالم رو پنهان کنم
ازم پرسید چرا ناراحتی
گفتم چیزی نیست
باز دوباره سوال کرد از دست من ناراحتی؟
منم گفتم به جز تو آدمای دیگه ای هم تو زندگیم هستن که بخوان ناراحتم کنن
البته یکم تند گفتم
گفت همه ممکنه با خانواده شون بحثشون بشه
مهم نیست
انقدر ناراحت نباش
بعدم با هم رفتیم شام و قدم زدیم
نگفتم دعوا سر چی بوده ولی کاش نمیگفتم