بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هروقت دلت گرفت بشین باآب حرف بزن باسنگ حرف بزن روکاغذبنویس بسوزون ولی به کسی اعتمادنکن زخم هاتونوبه کسی نشون ندید این جماعت نمکدان به دست منتظرن،،،،،مرهمشدن پیشکش،،،منتظرن هیزم درونت شن😔اینجادنیای پلیدی هاست.جای که درد دلت را علیه ت استفاده میکنن.رفیقم گفتن حرف دلت خیانت به خودته این امضابمونه به یادگار.راز دلتوبه کسی نگوبزار🫀بمونه
رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم و کمی جنس بفرمودهی مامان بخرم از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه قصد کردم قدحی "ناز" از ایشان بخرم ناز از دلبر طنّاز، خریدن دارد
بس که ابروی "تتو" با مژهاش سِت شده بود مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم که به خود آمده، دیدم به سرش شالی نیست! به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم! نکند دوره چهل سال عقب برگشته؟ یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم! باتعجّب و کمی دلهره گفتم؛ بانو! بهرتان روسری اندازهی "روبان"! بخرم؟ گفت با لحن زنانه "برو گم شو عوضی"!
پسر "مش صفرم"! آمدهام نان بخرم!!
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
ی روز ی دختر راهنمایی میره در همسایه رو بزنه تاریک بود کود مرغ برداشت زد و همسایه رو صدا کردرو در از اونور گفت اومدم از اینور دخترهدوتا پا داشت صد تا دیگه قرض کرد و فرار کرد(اصلا هم معلوم نبود بچگی کی بود🤣😶)