از مامانم پرسیدم
گفت دقیق نمیدونم شوهر رعنا همون سعید میگفته رعنا خیلی بد اخلاق بود سارا رو گرفتم
حالا خود سارا ب یکی گفته بعد اینکه شوهرم فوت کرد تنها شدم
پدر مادرم فوت شده بودن
موندم خونه ی اونا
روستا هم جای کوچیکی بود با قالی بافی روزمو میگذروندم چون خواهر برادرام مشغول زندگی خودشون بودن
حالا هم خونه مال وراث بود
هم چون روستاس وحرف زود میپیچه همه میدونستن من بیوه ام
مثلا اگ شبی نصف شبی یکی میپرید توخونه ام
هر بلایی سرم میاورد باید سکوت میکردم
چون اگ جیغ میزدم واهالی میومدن میگفتن کرم از خود درخته چجوری بگم بیشتر ابروی خودم میرفت
چون بر روی قشنگی هم نداشتم فقط افراد متاهل بهن پیشنهاد هم خوابی میدادن ن ازدواج
روزی ک سعید ازم رسما خواستگاری کرد
خوشحال نشدم اما ب این فک کردم محیط روستا کوچیکه دیر یا زود ممکنه از خونه پدر مادرم بیرونم کنن
ممکنه یکی یه شب ک تنهام بیاد توخونه ام و بی عفتم کنه
پس بهتره زن دوم شم واسم یه مرد روم باشه تااینکه ابروم تواین محیط بره چ بسا دیگ نتونم قالی ببافم خرج زندگی خونه و...چی
وب سعید بلع دادم و ازدواج کردیم
تااینجاشو مامانم تعریف کرد
امروز بعد از مدتی رفتیم خونه خاله ام
خاله ام ک خیلی نزدیکه باهاشون گفتم خاله چیشد که شوهر رعناهوو آورد سرش میگن بداخلاق بوده