یه گربه تو حیاطمون زایید...
دوتا بچه هاش تو حیاطمون بزرگ شدن، کلی غذا میدادیم کلی نازشون میکردیم
قشنگ گشنشون میشد از پنجره بالا میومدن تو خونه رو نگاه میکردن میو میو میکردن😂❤️
ولی دیدیم خیلی نسبت به یک گربه معمولی ضعیفن
بلد نیستن خودشون غذا درست کنن..
بلد نیستن از خیلی جاها بپرن
انگار تنبل شده بودن و استعداد های ذاتیشون و ازشون گرفته بودیم...
وقتی بیرون بردیمشون که برن
یکیش برگشته بود ولی رفته بود تو ماشین همسایه و مرده بود
یکیش هم باز حامله برگشت که باز رفت ولی خیلی لاغر شده بود..
همیشه این عذاب وجدانو دارم که نزاشتیم قوی بار بیان، اونجور که باید زندگیشونو کنن..
ما شرایط اوردن به خونمون نداشتیم، تو همون حیاط خودشون بودن و ما دلمون می سوخت و همش غذا میدادیم، قشنگ هر وعده بهشون غذا میدادیم
واقعا دوستششون دارم و داشتم
ولی افسوس که با لطف بی اندازه، زندگی طبیعیشونو گرفتم ازشون
(باید غذا داد، کمک کرد، ولی به اندازه، نه مثل اشتباه ما که حق زندگی واقعیو از اون حیوان بگیره)