خانما مادر و پدر من یه ویلای خیلی خوشگل دارن تو شمال.من یه دختر دایی دارم که تو یه شهر دیگه عروس شده و از شهر خودمون رفته.از وقتی این ازدواج کرده هر بار میاد شهر ما انتظار داره کلید ویلامونو بدیم بهش با شوهرش برن اونجا خلوت کنن
بدون حضور خود ما.چند ماه پیش اینا رفتن اونجا و بعد ازینکه برگشتن ما چند روز بعدش رفتیم دیدیم یه تیکه از پارچه مبلمون سوخته انگار ذغال بیوفته روش.در یخچالمون شکسته و همینجوری گذاشتن جاش رو یخچال و تلویزیونم سوخته قشنگ.به هیچ عنوانم زیر بار نرفتن گفتن ما نکردیم در صورتیکه نفر قبلی و تنها کسی مه بدون حضور ما میره اونجا اینان.من دیگه به هر ضرب و زوری بود مادرمو راضی کردم دیگه کلید نده بهشون و در حضور خودمون بیان فقط.حالا اینبار با پدر شوهر و مادر شوهرش اومدن شهر ما امروز داییم زنگ زده کلیدو بفرست مادر شوهرش اینا برن بمونن.فردا اونا میرن خونشون بعدش دختر داییم و شوهرش برن بمونن.من الان دیگه با مادرم دعوام شد.گفتم مگه اونجا کاروانسراست که به هر کی کلید میدی.تازه سرایدار به پدرم گفته بود اینا هربار میان کلی مهمون میارن با خودشونو مشروب و اینا براهه