اون دختر بعد عقد ما خبر رسید عقد مرده بارها که اشکم سر این موزه در اومد حالا خواسته یا ناخواسته نفرینش کردم گفتم الهی مثل من دلت اتیش بگیره گفتم خبرش به گوشم میرسه من به خاطر اون دختر بارها به طلاق فکر کردم
بعد ی مدت شنیدم طلاق گرفته در حالی که اصلااشنا من نیست
بعد ی مدتم شوهرم گفت این دختره به من پیام داده زنتو طلاق بدع بیا با من ازدواج کن شوهرمم گفته اینکارو نمیکنم میبینی دوست داشته زندگیشو رو خرابه های دل من بسازه واقعه چطوری ذاتش اجازه داد