بچه ها امشب داشتم با مادرشوهرم حرف میزدم
یهو گف امیر ۱۰ سال پیش واسش رفتیم خاستگاری دختر داییش دوسه ماه باهم بودن (رفت آمد خانوادگی ) بعد جور نشد برا همینم کلا قطع ارتباطن باهاشون
بعد مادر شوهرم گف مثل اینکه دختره درک نمیکرده و پر توقع بوده و ب حرف شوهرم گوش نمیداده دختره گفته اخلاقامون بهم نمیخوره و جدا شدن
حالا من امشب بعد ۵ سال دوستی با شوهرم و یه سال ازدواج و زیر سقف بودن تازه فهمیدم😐 دارم دیونه میشم
ب شوهرم گفتم خیلی خیلی ناراحت شد گف مامانم عقل نداره نباید بهت میگفت تو حساس میشی میگف نمیخاستم بدونی ناراحت میشدی فک میکردی چیزی بوده
هیچی واسم مهم نیست شوهرمم کلی باهام حرف زد آرومم کزد خوابید منم قانعه شدم با اینکه دختره محرده الان ولی مهم نیس واسم از چشمام بیشتر ب عشق خودمو شوهرم مطمنم
ولی ب این فک میکنم ک اگه دوسش داشته باشه هنوز یا گاهی بهش فک کنه چی😭😭