دور از جون مامانم از خودش بدتر بود
من همیشه موهام کوتاه و دانش اموزی بود هیچوقت دخترونه لباس تنم نکرد
متنفر بود از دختر
داداشم شیر میخورد بهش میگفت (اسم داداشم) این آبجیت اسکله مگه نه؟ بعد هر هر میخندید
بعد من میجنگیدم باهاش میگفت تو بی جنبه ای
حالا من 8 سالم بود