خسته شدم همیشه سعی کردم براش بهترین دختر باشم یجوری رفتار کردم انگار احساس ندارم وقتی بهم زنگ میزنه حتی یه بارم نمیپرسه حالت خوبه یا نه تنها چیزی که میگه اینه که درس خوندی یانه وقتی میگم هنوز نه به قدری جیغ میزنه که گوشی رو از زیر گوشم بر میدارم به چشم یه ربات بهم نگاه میکنه که کاری جز درس خوندن حق نداره انجام بده خسته شدم دیگه شاید باورتون نشه روزانه حتی ۱۰ دقیقه هم با هم حرف نمیزنیم خودش یکسره با خواهراش دوستاش حرف میزنه اگر هم نه یکسره سرش تو گوشیشه انگار نه انگار منم هستم گاهی هم خودش بهم تشر میزنه میگه تو با من حرف نمیزنی پیش دوستات میخندی انگار همین هم میخواد ازم بگیره اجازه هم نمیده حتی با دوستام بیرون برم میگه دختر بچه آبروش رو میخواد باید با مادرش بره بیاد الان یکی دوماهه هیچ جایی نرفتم کجا برم؟ باهاش برم بازار گوجه خیار بخرم؟ آره همیشه همینه ۸۰ درصد مواقع همینه تازه خودش هم با من بیرون نمیاد به دوستاش زنگ میزنه میان که هم صحبت داشته باشه من ۱۵ ساله بین دوتا زن ۴۰ ساله چه حرفی دارم؟ چه خوشی دارم؟ تا بخوام حرف بزنم اعتراض کنم میگه توهم میخوای ول شی مثل فلانی بدکاره(حرف های زشت) شی من نبودم تو باد رفته بودی افسرده شدم. شوخی نمیکنمااا واقعا افسرده شدم حتی الان هم گریون دارم تایپ میکنم تاحالا انقدر خدا رو صدا نزده بودم تو زندگیم الان ورد زبونمه همش تو دلم داد میزنم خدایا تو کجاییی❤️🩹😭