عزیزم یکسال اول زندگی من خونه بابام بودم در حال طلاق
شوهرم که معرفی زنداداشم و خانوادش بودن مشکلات روحی زیادی داشت که مادرم رو حساب اونا موافقت کرده بود برای ازدواجمون ولی خدا شاهده تو اون یکسال که کلی بدبختی کشیدم حتی یبار هم براشون نیاوردم که شما باعث وبانی بودید همش به خودم میگفتم نیتشون خیر بوده اما ببین الان که زندگیمون خدارو شکر گل وبلبل شده و دوتا بچه دارم نمیتونه خوشبختی منو تحمل کنه گمونم اینجا که رسیده احساس میکنه اون باعث خوشبختی من شده در حالیکه من کلی سختی کشیدم تا شوهرم درست بشه
من فقط به خدا واگذار کردم
بچها یچیز بگم الان باز اومد😐😐😐😐😐😭😭😭😭😭😭😭😭
دیشب گفتم میرم خونه خالم تا شب نمونه الان اومده تا شب بمونه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
