من والا با زنداداشم کاری نداشتم همیشه سرم تو کار خودم و درس ودانشگاه بود وبی همش دنبال خواستگار بود برام هرروز یکیو پیدا می‌کرد آخرش سر شوهرم مامانمو با خودش دست به یکی کردن و ازدواجمون خیلی سریع شد بعد عزدواج کلی به مشکل خوردیم تا بالاخره تونستیم باهم کنار بیاییم ولی خدارو شکر با صبرو تحمل هرروز عشقمون بیشتر شد و شوهرم خیلی به من و زندگیمون می‌رسید
اما زنداداشم آنقدر حسود و بدبخت بود هربار که با شوهرش دعوا می‌کرد عقده هاشو سر زندگی من خالی می‌کرد و برای شوهرمو و خانوادش پیغام های دروغین میفرستاد که مارو بهم بزنه و چون دلیل اختلافات قبلیمون خوب میدونست ار همون طریق وارد می‌شد که انتقام بگیره
الان شوهرم گفته ازش متنفرم نباید اصلا باهاش روبرو بشی و ببینمش فقط فحشش میدم
هر وقت هم پیام داد که میخواد بیاد بگو حالم خوب نیست ، یا جواب نده بعدا بگو خواب بودم، یا بگو نیستم خونه! چند بار جوابشو نده. بگو حمام بودم.
خلاصه یک ماه که بپیچونیش دیگه نمیاد
اگرم اومد که اصلا محلش نزار
الکی یه چند تا کتاب بنداز جلوت بگو می‌خوام درس بخونم احتیاج دارم تنها باشم
اگرم دیدی اومد بشین پای کتابها بگو اون کارها و بکنه
بگو غذا درست کن نمیدونم لباسام مونده می‌خوام بشورم وقت ندارم تو بشور
اینجور چیزا
مگه چند سالشه مدرسه نمیره؟
بچها جالبه با مامان خودم حرف میزنم اصلااااااااا درکم نمیکنه همش دلسوزی افراطی میکنه من بعضی وقتا حتی خودمو مقصر میبینم انقد که درکم نمیکنن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
