من فقط ب توحق میدم.بچم ب دنیا اومده بود زردی داشت شب بیداری هرروز پسر خواهر شوهرم میومد منم اوضاع روحیم داغون بود چن شب نخوابیده بودم استرس زردی بچه کخوب نمیشد داشتم ..تو اتاق روتخت نشسته بودم بچه روشیر میدادم و گریه میکردم زنگ زدن باز نکردم بعد مادرشوهرم ناراحت شده بود..کاش آدما یکم درک داشتن