امروز صبح اومدیم سوار ماشین بشیم اشغالارو داد به من که بیارش خودش دستش پر بود .بهش گفتم من بدم میاد اشغال بیارم خلاصه اوردم اشغالارو گذاشتم تو ماشین مه بریم سر کوچه بندازم تو اشغالی .سوار ماشین که شدم گفتم اه من بدم میاد از اینکه اشغال بیارم الان نشستم اینحا اشغالم جلو پام خوب شب برو بزارشون بیرون .
برگشته بهم میگه با این اخلاق عنت خاناودمو ازم گرفتی
منم دیگه هیچی نگفتم واقعا ازش ناراحت شدم