اره واقعا وقتی غربت خرمشهر و اندیمشک میگیرتت و زار زار گریه میکنی و حس میکنی همه ی شهیدان زندن و تو این شهر نفس میکشن. مخصوصا اندیمشک که من واقعا زجه میزدم . بازار اهواز عالی بود. دزفول ،وای دزفول چه طبیعتی داشت، حتی تو شمالشم اون طبیعت نیست، لبنیاتش که جون دوباره میداد. سازه های آبی که شگفت انگیز بود . چغازنبیل که بهم ثابت کرد خدا رو هر شکلی بپرستی مهم نیست فقط خدا شناس باش، چون انرژیش خیلی خوب بود، همون حسی رو میگرفتم که مثلا مشهد بودم. یه مکانی که توش خدا رو پرستش میکردن حالا به هر شکلی. اونجا رو خیلی دوسش داشتم. حتی وقتی همسرم کیف پولش رو گم کرده بود و ما کلی قهوه دله سفارش داده بودیم ،وقتی همسرم گفت ای وای کیف پولم گم شده برم از خانمم پول بگیرم، اون مرد موتور سوار که وسط جاده وایستاده بود و دله میفروخت چقدر با همسرم دعوا کرد که ما رو چی فرض کردی ،تو مهمون مایی ،تو نور چشم مایی، تو حبیب مایی و نزاشت از کارت من پول رو بکشه. عزیزم شما با اصالت ترین طایفه ی ایرانید. و با قدمت ترینشون