2777
2789
عنوان

مادرم جلو دوستم ابرومو برد

584 بازدید | 27 پست

دیروز با سه تا از دوستام بیرون رفتیم....من کلا مادرم هر جا میام میاد...یعنی منو میرسونه...خلاصه رسیدیم اونجایی که قرار داشتیم گفتم تو برو خونه کارم تموم شد میگم بابا بیاد دنبالم...این لج کرد گفت نمیرم میشینم تو ایستگاه خط گفتم برو سرده گوش نکرد خلاصه دوستام رسیدن گیر پول اسنپ بودن سریع رفتن سمت دستگاه خودپردازه پول بگیرن یهو مادرم جلو سه چهارتا مرد داد زد ماشالا سلامم بلد نیستن...من قرمز شدم از خجالت گفتم زشته عجله دارن برا پول اسنپ ...خلاصه همه چی تموم شد برگشتیم...نرسیده به ایستگاهه یه اقای خل وصععی با ماشینش هی چراغ میداد یعنی کلا به هر زنی چراغ میداد بعد یکی از دوستام زنداداششو اورده بود بنده خدا حامله بود منم به ماشینه گفتم اقا برو مزاحم نشو تا زنگ نزدم پلیس گفتم زنداداشه نترسه... تا اینو گفتم مادرم شنید با یه زن دیگه اومد جلو بهم توپید به تو چه حرف مفت میزنی ...محل سگ به دوستامم نداد یعنی میخواست بهشون حرف بزنه من سریع بردمش نزاشتم ولی اونا فهمیدن که مامانم قصد دعوا باهاشونو داشت...خلاصه کلی خجالت زدم کرد بهش گفتم ازت ناراحت شدم گفت کم ور بزن فشارم میره بالا خوبشون کردم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اولین بار بود دوستاتو میدید؟؟

فک کنم از همون لحظه اول باهاشون حال نکرد

خیلی رفتارش ضایع بود ولی

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

چطور زن داداش فلانی بیاد عیب نیست مادرت بیاد عیبه هرچند از کنترل کردنش خوشم نیومد ولی خب...چند سالته ...

این ماه میرم تو ۲۳...زنداداشه ۲۱ سالشه از منم کوچیک‌تره .. قبل اینکه بشه زنداداشه دوستم همو میشناختیم..به خدا من گفتم سردش نشه که بره

اولین بار بود دوستاتو میدید؟؟فک کنم از همون لحظه اول باهاشون حال نکردخیلی رفتارش ضایع بود ولی

از یکیشون بدش میاد ولی کنترل میکنه خودشو اینبار نکرد

این ماه میرم تو ۲۳...زنداداشه ۲۱ سالشه از منم کوچیک‌تره .. قبل اینکه بشه زنداداشه دوستم همو میشناختی ...

بچه هم‌نیستی اخه 

چیز بدی ازت دیدن که اینجور میکنن یا کلا همیشه بهت میچسبن؟

وقتی بچه دار می شوی در واقع دنیا از تو یک گروگان دارد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز