دو ماه پیش یه خاستگار داشتم البته مامانش منو دیده بود بعد با مامانش صحبت کردیم من عکس پسره رو دیدم گفت شما رو پسرم کجا ببینه من گفتم میریم کافه ای جایی میبینیم صحبت میکنیم
بعد شماره مامانمم گرفت گفت زنگ میزنم دیگه غیب شد
مامانم دیروز باهام دعوا میکرد میگفت چون تو گفتی بریم کافه نیومدن جلو میگه غریبه ان دیگه الان میگن میریم کافه بعد میگن یهو خانواده دختره شر میشع میگه با دخترمون رفتی بیرون باید بیای دختر منو بگیری 😐
هر چقدر هم توضیح میدم که این تفکر ذهن خودته میگه نه تو ساده ای بچه ای نمیدونی