2777
2789

دو ماه پیش یه خاستگار داشتم البته مامانش منو دیده بود بعد با مامانش صحبت کردیم من عکس پسره رو دیدم گفت شما رو پسرم کجا ببینه من گفتم میریم کافه ای جایی میبینیم صحبت میکنیم 

بعد شماره مامانمم گرفت گفت زنگ میزنم دیگه غیب شد 

مامانم دیروز باهام دعوا میکرد میگفت چون تو گفتی بریم کافه نیومدن جلو میگه غریبه ان دیگه الان میگن میریم کافه بعد میگن یهو خانواده دختره شر میشع میگه با دخترمون رفتی بیرون باید بیای دختر منو بگیری 😐

هر چقدر هم توضیح میدم که این تفکر ذهن خودته میگه نه تو ساده ای بچه ای نمیدونی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

فکر کنم پسره انتظار داشته پارکی جایی ببره گفتی کافه رفته . که البته با ادم خسیس و گدا به هیچوجه نباید وصلت کرد . نمیدونم والا هر احتمالی رو در نظر بگیری این که رفته بهتر شده اخه

من با استعداد بودم، یعنی هستم ؛بعضی وقت ها به دست هایم نگاه میکنمو فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشومیا یک چیز دیگر، ولی دست هایم چه کار کرده اند؟یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند،سیفون کشیده اند، دست هایم را حرام کرده ام، همینطور ذهنم را ...!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز