مادر و خواهر همسرم داهات زندگی میکنن
من خودم عاشق داهاتم وقتی میرم کیف میکنم از سکوت و آبو هوای تمیزش
ولی یه چیزی که هست کلا دوس ندارم توی دید باشم آسه میرم آسه میام به همیسه به شوهرم میگم از جاده پایینی برو که کسی نیست
چون محیط کوچیکه و همدیگه رو خوب میشناسن یه ذره پات کج شه دیگه بیا و درستش کن