سلام بچه ها جون، خوبید؟راستشو بخواید خونواده همسرم آدمای خوبین ولی یه موردایی پیش میاد گاهی میفهمم واسشون ارزشی ندارم احتمالا، مثلا با همسرم مسافرت برم مادرشوهرم هزار بار تاکید میکنه که رسیدید خبر بده، یا توی مسافرت زنگ میزنه چندین بار، خونواده من یه شهر دیگن و من مجبور شدم برای نامزدی دخترعموم تنها برم شهرمون(همسرم واسش مقدور نبود بیاد) توی این مدت خونواده شوهرم دریغ از یک تماس یا پیام، خیلی ناراحتم چون من وقتی جایی برن حتما جویای احوالشون هستم، قشنگ متوجه شدم بدون همسرم پشیزی واسشون اهمیت ندارم، خانوما من خیلی باتجربه نیستم، با مامان و خواهرامم نمیتونم درد و دل کنم، آدمایین ک خیلی غصه میخورن و قضیه رو بزرگش میکنن، دوس دارم بقیه فکر کنن حالا که شهر غریبم اذیت نمیشم و همه چی عالیه، ولی از درون دارم خودخوری میکنم، میشه خواهرانه و مادرانه نصیحتم کنید، بیخودی حساسم با باید منم رفتارمو عوض کنم؟