من 30 سالمه وقتی مامانم منو باردار بوده مادربزگم گوش بابامو پر میکنه بابام مامانمو کتک میزنه بعد ۱۰ روز من ۲۰ روز زودتر از ۹ ماه بدنیا اومدم و موندم تو شیشه بعد که بزرگ شدم نمیتونم راه برم از ۱۱ سالگی رو پای خودمم و از کوچه ها ضایعات جمع میکردم میفروختم خدا بالا سرم شاهده از بچگی بابام یا از فامیلا یک ریال حمایتم نکردن درس بخونم یا چیزی مث سگ جون کندم با نداری زخم زبون کنایه دیپلم گرفتم بعد با وام بهزیستی و چک مغازه موبایل زدم الانم اونقدی اعصابم خورده که نمیدونم چیکار کنم هیچکس ازم خوشش نمیاد باهام دوس شه یبارم عاشب دختری شدم ۷ سال بازیم داد اخرش گفت من نمیتونم جوونیمو به پات بزارم تو باید با یکی مث خودت باشی که یه نفر شمارو مراقبت کنه این به کنار بعضیام با ترحم و با تمسخر نگام میکنن بعضیا میان مغازه بچه شون بهم میخنده میگه مامان این چرا اینجوریه بزرگترش نمیزنه دهنش بعضیام بخاطر شرایطم ازم خرید نمیکنن و ینفرم گفته بود ازم چندشش میشه لعنت به دنیایی که تا یکی مشکل جسمی داره حق زندگی نداره🥺🥺🥺🥺🥺