من حدود سیزده سال زندگی کردم با شوهرم. با بد و خوبش ساختم. یه بار اومدم شهرستان خونه بابام واسه قهر. اما نتونستم بزای طلاق کاری بکنم.
برگشتم و تصمیم گرفتم قید طلاق بزنم. اما شوهرم اونقدر بد بود ک دوباره ب فکر طلاق افتادم.
نه شغل داشتم ن پس انداز ن هیچی.
شوهرم توی دعوا عین نقل و نبات حرف طلاق میزد.
همش میگفت گمشو برو خونه بابات...
تو روزایی ک من تصمیم گرفته بودم قید طلاق بزنم.تو فکر بچه بودم.حتی با اصراذ من شوهرمم برای بچه زبانا راضی شده بود.... چون نمیخاستم مطلقه باشم....
اما شروع کردم خودمو برای طلاق آماده کردن.
یه سازمان دولتی آزمون استخدامی دادم و شهر پدرمادرمو انتخاب کردم. خدا خواست و تلاشم نتیجه داد... استخدام شدم.
به شوهرم گفتم بریم شهر ما زندگی کنیم موقت... قبول نکرد. من گفتم این فرصت از دست نمیدم.... میرم خونه بابام یکسال میمونم سرکار چون سال اول انتقالی نمیدن.... بعدش ایشاله انتقالی میگیرم... برمیگردم... یه جورایی تو عمل انجام شده گذاشتمش....
اومدم. چند ماهه اینجا.... شهرستان خونه پدرم اما بعضی هفته ها میرم آخر هفته خونه خودم سرمیزنم میام...
تو این مدت خیلیییییییی اذیتم کرده. تلفنی سر هر مسئله ای باهام دعوا میکنه... تمام توهین فحاشی هایی ک قبلا تو خونه انجام میداد الان از پشت تلفن میکنه.... و الان زبونش درازه که تو رفتی اونحا زندکی تو ول کردی پس ما دچار اختلاف شدیم. انگاااار ما سیزده سال گل وبلبل بوده زندگی مون.
الان من یه جورایی برای طلاق مصمم شدم. اما چون به بهانه شغل اومدم شهرستان و خونه رو ول کردم... شوهرم برگ برندش اینه که چون تو ول کردی رفتی ما زندکی مون خراب شد....
البته ک من پیش خودم میدونم. اونم میدونه. اما این تصویر برایی همه داره درست میکنه که منو باعث این جدایی نشان بده.
بنظرتون الان چکار کنم؟
چطور برای طلاق اقدام کنم ک اینقد ب ضررم نباشه